سردرد دارم. 

اینجا، اینجا واقعا برام ترس داره گاهی

نمی‌دونم. من تا همین الانشم چیزی اینجا برام مهم نبوده و نیست اما انگار اینجا همه، همه‌چی براشون مهمه. تو رو می‌کشونن تو حاشیه و تو روحت از هیچی خبر نداره و فکر کن وارد جمعی میشی که همه یه چیزی رو از تو می‌دونن که تو خودت هم از خودت اینو نمی‌دونستی و کلا وجود خارجی نداره! 

بعد تو چی بگی؟ 

می‌دونم. مدارس و دانشگاه‌های ایران بی‌مصرفه. می‌دونم خارج از ایران هم‌بدی و خوبی رو با هم داره. اما من اینجا چیزی یا جایی یا کسی یا حسی رو برای ادامه دادن پیدا نکردم. 

می‌دونید؟ ما دخترا رو اینجوری بزرگ کردن که تمام عمرتون از پسرا بترسید چون وحشتناک و آسیب زننده و بی‌احساسن اما خب در حقیقت خود دخترا واقعا می‌تونن وحشتناک باشن

اینجا حتی غروب‌هاش به قشنگی غروب‌های کنار اون زمین سبزی نیست- 

اینجا من سرمو می‌ندازم پایین 

شبا سرد و خشکه 

روزا گرم و خفه

دلم نمیخواد اتفاق‌های مهم زندگیم، دورانی که میتونی خوب باشه تو زندگیم و اینجا ببینم و بگذرونم. 

دانش گا

چیزی
مشخصات
آخرین مطالب این وبلاگ
آخرین جستجو ها